۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

کارتینگ


دوستان عزیز سلام
روزها از پی هم گذشت تا باز به امروز برسیم. روزی که شیخنا دست از کاهلی شست و نوشت آنچه در مخیله اش جاری و ساری بود. در بدایت کار اندکی اخبار دست اول و دست آخر:
1.       اول از همه برسیم به خبر جنجالی ماه. بگم که این ماه ایهام داره. اول از همه ماه که به معنی همون یکس از سه ماه فصل هست و معنایی که من میخوام بش برسید ماه آسمونهاست. یادتون هست گفتم که ناسا دو تا راکت به سمت ماه شلیک کرده؟ خوب. گویا تیر ناسا به سنگ خورده. اما بنظر میرسه این به سنگ خوردن خود گنجشک داستان سنگ و گنجشک مجانی ماست. یعنی وقتی راکتها به ماه برخورد کردن قاعدتا منفجرش کردن. و چی پیدا شده؟ آب. بله دوستان آب پیدا شده. این باعث شده که ناسا به فکر ساختن پایگاه دائمی فضایی توی ماه بیافته.
البته پیش از این توی مریخ هم آب کشف شده بود. این خبر ها شاید به این معنی باشه که وقتی تو جهنم هم که فقط دو چیز پیدا میشه و یکیش آب هست!، پس دیگه دنبالش نگردیم. چون همه جا هست!!!
2.       اینیکی هم باز در مورد ناساست. مجله تایم بهترین اختراع سال 2009 رو معرفی کرد و اون چیزی نیست جز راکت 111متری ناسا که قراره در آینده نه چندان دور شاتلها رو بازنشسته کنه. این راکت از هر نظر بهتر هست. امنیتی بیش از 10 برابر شاتلها داره و فاصله بیشتری رو هم میتونه طی کنه. بطوری که گفته میشه میتونه ما رو به مریخ برسونه. پرتاب آزمایشی این راکت چند روز پیش انجام شد و اولین مسافرانش در سال 2015 اون رو امتحان خواهند کرد. در ضمن خرج سالیانه اش هم زیاد گرون نیست. سالانه سه ملیارد دلار. یعنی با اون تریلی ثروتی که به ترکیه پیشکش کردیم میشه تا شش سال خرج این غول بیشاخ و دم رو داد!!!
3.       بریم سراغ بزرگترین واقعه ماه ما ایرانی ها. واقعه ای که از 2500 سال پیش منتظرش بودیم. بالاخره دو تن از دوستان ایتالیایی ما غائله ارتش افسانه ای کمبوجیه رو به ختمش نزدیک کردند. در تاریخ اینطور اومده که معبد آمون در شهر سیوا ی مصر از پرداخت باج و خراج به کمبوجیه دوم فرزند کورش بزرگ سر باز میزنه. کمبوجیه هم 50000 سرباز رو برای سرکوب این دوستان عزیزمون میفرسته. که در طوفان شنی در فاصله بسیار اندکی از سیوا گرفتار میشند و زیر خروارها شن مدفون میشوند تا اینکه امروز پیدا بشن و حقایقی رو به ما و همه بگن. در رابطه با قدرت ایران در عصر هخامنشی اینطور بگم که ارتشهای بزرگ هخامنشی زبانزد خاص و عام بود. بطوریکه خشایارشا 120000 سرباز رو به نبرد یونان میفرسته که در نهایت در تروپیل مغلوب میشند. ولی نکته اینکه فقط به هزینه تدارکات این افراد فکر کنید؟ برای اطلاعتون بگم که آمریکا پس از سالها اشغال عراق الآن 150000 سرباز در این کشور داره و سر همین تعداد و بعد از اینهمه سال که باعث میشه مقدار زیادی از مایحتاجشون از همونجا تامین بشه، هنوز سر هزینه های هنگفت جنگ با مجلس این کشور دعوا داره!

دو خبر ورزشی هم بگم و برسیم به قصه خودمون. سیاسیها و اجتماعی هاش بمونه واسه بعد از قصه خودم:
4.       اولین خبر من این هست که توی بازی ایران با ایسلند در آزادی 100000 نفری چیزی کمتر از 1000 نفر تماشاچی به ورزشگاه رفتند که در نوع خودش خیلی جالب بود!
5.       و دیگه اینکه در بازی اردن هم بازی اروپایی نکونام ما رو از شکستی مفتضحانه نجات داد!

برسیم به قصه خودمون. نمیدونم چه قصه ای رو بگم. داستان معافیتم رو بگم یا افتتاحیه کارتینگ. ولی نه؛ معافیتم بمونه واسه بعد از اینکه از طهران برگشتم. ببینم سرباز میشم یا معاف. داستان کارتینگ رو میگم.
روز چهار شنبه بود و من توی کارگاهمون بودم. چند روزی هم بود که از کسی از دوستان خبری نداشتم. این شد که به بهروز زنگ زدم که آقا سر ابوذر یه بیلبورد زدن که یه نمایشنامه هست. برو ته و توش رو در بیار. اسمش که میخورد کمدی باشه. خلاصه رفت و دید و اومد دم کارگاه و گزارش داد. که نمایشش اینجوریه و اونجوریه که داستان قصه ما نیستت. بحثمون بالا گرفت و به هر کجا کشید. از هر دری صحبت کردیم تا رسید به ماشین و کارت و کاریتینگ و کارتینگ یزد! دقت کنید. به هر کس که وجه اشتراک نمایش باغ زالزالک و کارت رو به من بگه بهش یه جایزه میدم!!! کار ندارم. خلاصه گفت که پیست مال دوستشه و جمعه قراره افتتاح بشه. و منم اگه دوست دارم برم. و منم که کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا!!! خدا خواستم و بعله رو جوری گفتم که دیگه قراره تو عروسیا و بجای بله گرفتن از عروس از من بله بگیرن! و اینطور داستان ما شروع شد.البته شرط و شروطی هم داشت که خوشبختانه هیچکدومش به من ربطی نداشت! ربطش به خودش بود که کاراش رو بتونه سر موعد انجام بده و اساس کشی دوستش و از این صحبتها.
جمعه شد و خوشبختانه همه این کارا هم انجام شده بود. من هم همراه با خواهرم رفتم اونجا. با اینکه من حدود چهل دقیقه دیرتر رسیدم( امان از سرخاب سفیداب خانوما!، عین چهل دقیقه دیر کرد منو جلو آینه بود. خداوکیلی از بانوان بگید تو این آینه چیه ما هم یه نگاهی بندازیم. ما که هر وقت نگاه کردیم حد اکثر کارمون 30 ثانیه طول کشیده که نصفشم به زبون در آوردن جلو آینه گذشته!)، باز هم هنوز خبری نبود؟( بازم تقصیر خانوماشون بده فکر کنم. به خواهرم امیدوار شدم!). دیدم که بابا نگاه کن. سه تا بنز کلاس S 360ملیونی با دو تا BMW کلاس 3 و 6 اونجا پارک شده! خداوکیلی فکم با آسفالت پارکینگ مجموعه پارک کوهستان توی یک سطح قرار گرفت! فکم رو جمعش کردم و گوشیم رو در آوردم که با بهروز تماس بگیرم که خواهرم نشونش داد. رفتیم طرفش و با هم حال و احوال کردیم و اینا که زیاد نشد طول بکشه. بیچاره کار داشت. رفت. ما هم رفتیم یک صندلی مشرف به پیست رو انتخاب کردیم و یجا هم واسه بهروز نگه داشتیم. بهروز اومد و یه پیرمرده رو نشون داد که ریشش یچیزی در حدود بن لادن بود. اگر بیشتر نبود و موهاش رو هم از پشت بسته بود. قدشم که ای، بگی نگی یخورده از زرافه کوتاهتر بود!! و ایشون کسی نبود بجز آقای ابقری که از مسئولان فدراسیون اتومبیلرانی ایران بودند و البته پدر کارتینگ ایران. که باعث شد از اون لحظه به بعد دیگه من با ادب بهشون نگاه کنم.
مجری رفت روی سن. میشناختمش. مجری صدا و سیما آقای اربعی بود که البته مسئول رادیو پیج نمایشگاه هم همیشون بودند. آقای کوتاه قد ولی تو پر. و با صحبتهای شیرین. مجریه خوبیه. اجرا بلده. صحبتهای متداول رو انجام داد و از یه آقای که فامیلش رو متوجه نشدم و گفت اولین باشگاه دار یزد بوده، خواست بره و پیست رو افتتاح کنه. وقتی اون آقا بلند شد. دیدم یه آقای خیلی بلند قد و با کت و شلوار مشکی و به رسم قدیمیها کلاه شاپو بود که یواش یواش با عصا و دو همراهش به سمت ورودی پیست رفت و روبان رو برید. بعد از آقای وحید عطارها خواست به روی سن بیاد و به عنوان صاحب پیست مکاتی رو به مردم بگه. با توجه به اینکه مدت زیادی ازش گذشته من چیزی ازشون یادم نیست. ولی حتما مهم بوده! بعد هم هفت نفر رو کشوند روی سن که یکیشون همین آقای ابقری و یکی دیگه هم دوستم بهروز خان بود. و ازشون خواست که سوار کارتها بشن و مسیر پیست رو بصورت نمایشی طی کنند. نمایشی که با کارتهای رنتال صورت میگرفت و چیزی در حدود چهل دقیقه طول کشید! باور کنید پا و کمر من دیگه بجای اونا درد گرفت. چون همونطور که میدونید کارت فنر و این مسائل نداره و شما کوچکترین ناهمواریهای روی رمین رو هم با کمرتون و پاهاتون رد میکنید و البته سر پیچها هم با توجه به سرعت زیاد شتاب جانبی زیادی به شما وارد میشه که پا و کمر واسه کسی جا نمیگذاره! از این چهل دقیقه بیست دقیقه اولش رو که آقای اربعی نطق میکرد. الآن کارت سواران رو میبینید....دوستانمون رو مبیبنید که سوار کارتینگ شده اند....دیگه کم کم وقتشه که دوستانمون از پیست پیاده بشند!!! نمیدونم چرا کسی ایشون رو توجیه نکرده بود که کارتینگ اسم ورزش هست و کسی هم سوار پیست! نمیشه. بیست دقیقه بعد رو آقای قزلباش خواننده صدا و سیما در اختیار داشت. که کارش هم خیلی سخت بود. ملت همه سر پا کلشون وسط پیست که الآن کی اوله و کی دوم. توی این وضعیت ایشون هم هوس خوانندگی به کله اش زده بود. بنده خدا دیگه خودش گفت من توی جمعهای دویست هزار نفری هم واسه جمع کردن افراد اینقدر مشکل نداشتم که اینجا داشتم! دیگه عمق فاجعه رو درک کنید. البته یمقداری هم از نظر من درصد خودشیفتگیشون بالا بود. و مرتب واسه خودش پپسی باز میکرد و واسه ما کلاس میگذاشت که مثلا این آهنگم رو هنوز جایی نخوندم و برای اولین بار دارم اینجا اجرا میکنم. یا این آهنگ مال کاستمه و هنوز بیرون نیومده که دارم میخونم براتون. یا نمیدونم دونه دونه بیاید ماچم کنید که براتون آهنگ یزدی تکنو!؟؟!؟ بخونم. خداییش این آخریه که هنوزم واسه من قابل هضم نیست! در هر حال در این بین یه اتفاق خوشمزه هم افتاد که همانا کیک و آبمیوه اش بود! دوستان میدونند دیگه. که من اگه خون هم میدم بخاطر بیسکوییت و ساندیس آخرشه!!!!
بعد همه رفتند. منم رفتیم با بهروز به صحبت. خواهرم هم هی کنار من وایساده بود و یخ میکرد. تا آخرش که کاپشن بهروز رو از بیچاره گرفت و تنش کرد. لازم به ذکره که من در اون لحظه با یه پیراهن آستین کوتاه زرشکی و یک بلیز آستین حلقه زرشکی زیرش محض ست کردن رنگی! بودم و مثل مرد وایساده بودم و سردم هم نبود. که بعدا دوستان اشاره کردند به خاطر مردونگی من نبوده و تنها دلیلش میتونه چند اینچ لایه های چربی باشه. که البته مزاح فرمودند! در همین احیان یکی از همون بنزهای خوشگل کلاس وارد پیست شد و حس کرد خیلی شوماخره و توی اون پیست تنگ به خودش مسابقه داد و اول شد!
در کل تجربه خوبی بود و باعث شد من چند شب بعدش برای اولین بار سوار کارت بشم و البته مجانی! شما باید وایه هر دقیقه هزار تومن بسلفین!!


پی نوشتها:
1.       فردا شب دارم میرم طهران برای کمیسیون پزشکی. خدا کنه معاف بشم. واسم دعا کنید.
2.       یک فیلم گرفتم و برای برنامه امروزی ها فرستادم.
3.       مجریهای امروزیها عوض شده اند.
4.       فکر میکنم از پا قدم من این اتفاقات افتاده.
5.       از چهار مورد قبل اینطور نتیجه میگیرم که اگر من میرفتم سربازی، به احتمال زیاد الآن جناب سرلشکر فیروز آبادی در حال فال فروشی توی مترو به بانوان جوان بود!!!
6.       جنبش سبز کم بود، علویش هم تشکیل شد که بزنن تو سر همدیگه.
7.       با این جنبش سبز علوی خیلی احساس قرابت معنایی میکنم. هنوز اومده نیومده، دارایی های بنیاد علوی توی آمریکا مصادره شد!
8.       قاتل مروه شربینی به اشد مجازات، حبس ابد محکوم شد.
9.       راستی کسی میدونه قاتل ندا کجاست؟!؟!
10.   پزشک وظیفه، دکتر رامین پوراندرزجانی، پزشک کمپ کهریزک، خودکشی کرد.
11.   خانم پائولا اسلاتر رو که خاطرتون هست. سازنده دو مجسمه ندا. الآن داره روی مجسمه سهراب اعرابی کار میکنه. و اینطور که گفته نوبت به منا محمود نژاد شهید 17 ساله بهایی و بانوانی میرسه که به همراهش توی زندان عادل آباد شیراز شهید شدند.
12.   اخبار رو تیتر وار توی پینوش گفتم. پسفردا کسی از من خبر نخواد که میزنم تو سرش


۱۲ نظر:

  1. پسر تو چطور اینهمه می نویسی؟ سرم گیج رفت.. ولی مهمترین بخشش التماس دعا واسه معافیت بود که امیدوارم که معاف بشی

    پاسخحذف
  2. من هم امیدوارم معاف بشی.آمین! تا لااقل ببینیم یه بار شام میدی!

    پاسخحذف
  3. سلام
    من که به اطلاعات نجومی علاقه چندانی ندارم
    اما ایکاش این ندا پیرهن عثمان غربیها نشده بود! کارمون به جایی رسیده غرب برای ما مجسمه آزادی تدارک میبینه!نمردیم و آزادی رو هم واسمون معنا کردند! آزادی را در عراق جستجو کنیم یا افغانستان؟
    من نسبت به بهاییت و تبلیغش خیلی حساسم !دختر 17 ساله بهایی رو که نمیدونم ولی میدونم بهاییت حتی در غرب هم نتوانسته است جایگاهی برای خویش بیابددلیلش را هم نمیدونم چی هست؟شاید در اصول این مکتب باشد
    اما بریم سر مسئله داستانت
    داستان زیبایی بود
    من و علی یکی از این اتومبیلهای کارتینگ رو توی فروشگاه پیتز نوژ دیدیم
    کوچولو موچولو بود
    در هر حال خاطره ات شنیدنی بود
    پ.ن: کارمون بجایی رسیده که سمبل آزادی ایران حق محجبه بودن رو نداره!اگر مجسمه ندا محجبه باشد لاجرم باید بدون حجابش نیز موجود باشد ولی اگر بیحجابش ساخته شد دیگر نیازی به محجبه بودن نخواهد داشت و غرب آزاد اعتراضی نخواهد کرد! تف بر غرب و آزادیش!

    پاسخحذف
  4. سلام
    اون مجسمه رو غرب نساخته. یک فرد ساخته. این خیلی فرق میکنه. محجبه بودن و نبودنش هم به این دلیل هست که از نظر خانم اسلاتر حجاب محدودیت هست. نمیشه به اندیشه اش خرده گرفت. میتونه هر جور دوست داره فکر کنه. علاوه بر اون وقتی من میگم توی ایران آزادی وجود نداره دلیل بر این نیست که توی عراق یا افغانستان یا جای دیگه باشه. اینها بهونه های احمدی نژادیه. که بهش میگن چرا شیشه شکستی. میگه فلانی هم شکست. چرا به اون نمیگی. نفس شکستن بده. هر کی بشکنه بده.
    در مورد آیین بهایی هم اینکه تو فکر میکنی طرفدار نداره. با وجود عمر کمش(166 سال) 7 ملیون پیرو داره. که از این تعداد 400000 نفرشون در ایران هستند. و این یعنی بزرگترین اقلیت دینی ایران. یعنی بیشتر از مجمودع چهار اقلیت رسمی ایران.و به این نکته هم باید توجه کرد که در هیچ موردی به فرد سخت گرفته نشده که بیا و بهایی شو تا یکاری برات بکنم یا همچین چیزایی. مثل کشیشهای مسیحی که بیمارستان میسازند و بعد میگند برای مسیحی ها مجانی. اینطوری خیلی ها برای این مجانی هم که شده میان و مسیحی میشن و آمار بالا میره!
    در مورد اون کارت که توی پیتزا نوژ دیدی. پیتزا نوژ برای آقای عطارها ساحب پیست هست:دی
    امیدوارم از جوابیه من ناراحت نشده بودی. اتهاماتی وارد کرده بودی که جواب دادم. امیدوارم حین جواب دادن بی ادبی نکرده باشم.

    پاسخحذف
  5. شما به هیچ کدومش جواب ندادی!
    فقط از منظر خودت توجیه کردی! پاسخ به این سوالات از حوصله یک وبلاگ خارج است پس آب در هاون مکوب!شما اصلا منظور من رو متوجه نشدی!
    ایکاش جهان غرب منجی آزادی ما نمیشد!

    پاسخحذف
  6. درسته. جای این مباحث توی این وبلاگ نیست. من نظرم رو در مورد خانم اسلاتر و فعالیتشون گفتم. چیز دیگه ای هم برای گفتن ندارم. از نظر من ایشون یک فرد هستند که به نظرشون ندا مظلومانه کشته شده و لایق ستایش هست. همین و بس. نه غربی پشتش قرار داره و نه شرقی.اینکه باحجاب باشه یا نباشه هم مهم نیست. حد اقل برای من مهم نیست. چه با حجاب و چه بیحجاب ندا از نظر من یک انسان بود که میتونست سرنوشت بهتری داشته باشه. حقیقتا من انسان رو فراتر از نوع پوشش میبینم. سر مسئله حجاب خیلی بحث کردیم و نتیجه نگرفتیم. در مورد این مسائل صحبت کردیم و من نظرم رو گفتم. قطعا هم نظرات شخصی بودند که ممکنه درست یا غلط باشند. پس دیگه محلی از اعراب نداره. راجع بهش هم بحثی نداریم و طرز فکر هردومون هم یقینا قابل احترامه.
    اما در مورد آئین بهایی هم باز اینجا جای بحث و استدلال نیست. چون اساسا این وبلاگ برای چیز دیگه ساخته شده و با توجه به تجربیاتی که من از وبلاگهای مذهبی دارم، چه وبلاگهای بهایی، چه اسلامی، چه مسیحی و غیره و ذلک خواه ناخواه افرادی هستند که بینام و نشان میان و فقط فضا رو متشنج میکنند و میرند. و اجازه بحث عقلانی و منطقی رو به اون صورت به کسی نمیدهند. و من هم نمیخوام این وبلاگم رو وارد این مسائل و جدلها کنم.
    میخوام وبلاگ شیخنا فارغ از جنگ و جدلهای مذهبی، سیاسی، فرهنگی یا هر چیز دیگه باشه. یک فضای آروم و شاد که هر کسی با هر منشی بتونه لحظات شادی رو درش سپری کنه. اگر مسائلی در مورد سیاست، علوم مختلف، مذهب و فرهنگ و غیره و ذلک در اول و آخر پستهام اضافه میکنم فقط جهت اطلاع هست. نه چیز دیگه. و همونطور که دیدی مینویسم اخبار ماه. یا چیزی تو همین مایه ها.
    اگر خواستی راجع به این مسائل بیشتر صحبت کنیمیه تماس با من بگیر. اگر بتونم سریعا آنلاین میشم و صحبت میکنیم. یا با هم میریم بیرون و گردش و تفریح و ضمنش این مسائل رو هم عنوان میکنیم.
    خوبه؟

    پاسخحذف
  7. در ضمن چون میخوام یه فضای باز اینجا برقرار کنم، هیچ آداب و ترتیبی مجو
    هر چه میخواهد دل تنگت بگو

    پاسخحذف
  8. بنظرم این جناب مشتی داره تو اتیشه تند میره....چوب کی رو به سینه می زنه؟ هیچکدوم از این حرفها مهم نیست.هیچ چیز این دنیا مطلق و کال نیست که بگی معنیه ازادی همینیه که اینا گفتن یا من می گم.تو هر دوره ای و زمونه ای ازادی یه جور برای مزدمش معنی میشهو همینطور برای افکار هر کسی یه جور تعبیر میشه.
    دین بهائی نیاز نداره تو بگی درسته یا غلط ،آئیینیه که هرکسی دربارش تفکر کرد به زیبایی اون پی برد،اگه کسی دوره ازش و فقط چند کلمه یا جمله یا صفحه که معلوم نیست از کجا اورده ازش خونده، نمی توه و حقیم نداره چیزی دربارش بگه. بدیه ما ادما اینه که فکر می کنیم خیلی میدونیم، در حالی که اگه اینطوری بودیم یا میشدیم انیشتین یا میشدیم افلاطون...نه اینکه بشینیم و با هم سر مسائل ناچیز بحث کنیم.
    هر انسانی ازاده که نظرشو بگه ، واحترام بزاره به بقیه.
    هر انسانیم ازاده که عقدیش رو بپرسته ، و ازادانه کنار عقیده ی دیگه زندگی کنه...واقعا چنین جهانی برای کسی قابل لمس یا درک هست؟؟
    بهرحال...اینجا یه وبلاگ آزاده...همون قدر که تو حق سخن داری بقیه هم دارن و همونقدر که من حق زندگی دارم ،بقیه هم دارن ، چون هستند!

    پاسخحذف
  9. به نظر من هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

    بهتر است این دوست ما در مورد سبک طنز نوشتاری نویسنده نظر دهند تا عقاید خوديا هر کس دیگر...

    پاسخحذف
  10. خدمت ناشناس عرض ادب دارم
    اما مگر در این وبلاگ فقط مطالب طنز درج شده است که بنده فقط در مورد طنز اون نظر بدم؟
    اگر از منظر نوسینده وبلاگ اینجا یک فضای باز گفتگو ایجاد گردیده است لاجرم باید عقاید خویش را هم بیان کنیم!
    من سعی کردم در عرایضم به عقیده کسی اهانت نکنم!
    فقط از دسیسه های غرب علیه کشورهای جهان سوم متنفرم

    پاسخحذف
  11. جناب مشتی با طعم شولی عزیز،

    بقول فلاسفه و علمای این قرن ، آدم باید به خودشم شک کنه!
    درست در لحظه ای که فکر میکنی اینجائی و داری تایپ میکنی ممکنه از خواب پاشیو ببینی همه ی اینا خواب بوده!
    شما رو و این شیخنای بیچاره رو چه به دسیسه های غرب! اگر خیلی نگرانید ؟ نگران آینده ی ایم ایرانیای زبون بسته باشید ،هموطن های خودتون که خوب همه میدونیم چی میکشن! نگران بچه هایی باشین که هنوز تو خیابونا علافه یه تکه نونن! نگران مادرایی باشین که بجه هاشون بیخودو بیجهت تو زندونن!نگران کسایی باشین که چون فلان جای ایران زندگی نمیکنن که گوشت رو با 40 درصذ ارزونتر از قیمت بخرن بخاطر بعضی مسائل...مجبورن در ماه یه بار گوشت بخورن.
    نگران کسایی باشین که هنوز نتونستن برن مدرسه یا سواد کافی ندارن!

    در ثانی ،اگر خیلی نگرانین ؟ نگران کسایی باشین که فقط بخاطر یک مشت عراجیف و حرف مفت که معلوم نیست چه منبع بیزبون و دروغینی پیدا کردن و اون رو درست میدونن ،یه مشت مردم رو به بیراهه کشوندن.
    درکل نگران مسائلی باشین که حقیقت توشون موج میزنه! نه حرف هایی که از سر کینه و دروغ بنا شده!!!!!!!
    آن چه عیان است چه حاجت به بیان!
    سخن کوتاه کن ای دوست که در این نزدیک دور،
    حقائق از در و دیوار به سر میریزند!

    پاسخحذف
  12. سایت پیست کارتینگ یزد
    www.speedkarting.ir

    پاسخحذف