1. ریش
یه آقای افغانی هستند که تشریف میارند و ضایعات آهن و فلزات رنگین رو میخرند. چند وقتی هست که ریش جا گذاشتم. بصورت خیلی خوشگل! وقتی ریش من رو دید:
خیلی خوب شده ریش گذاشتی. ایرانیها کل میکنند(میتراشند). روایت است که مردی یهودی زیر درختی در مسیری نشسته بود که حضرت محمد عبور میکرد. حضرت محمد سلام کردند و گذشتند. مرد جهود با خود فکر کرد که چرا محمد به من سلام کرد. نفهمید. آینه برداشت و صورتش را نگاه کرد. یک تار ریش داشت که نتراشیده بود. کندش و باز نشست. حضرت محمد در مسیر بازگشت بود و سلام نکرد. مرد جهود پرسید چرا وقتی رفتی سلام کردی و الآن نکردی؟ فرمود: من به ملائکی که از ریش تو بالا و پایین میرفتند سلام کردم. نه به تو. الآن ابلیس در صورت تو نشسته است. من به ابلیس یلام نمیکنم!
نتیجه میگیرم که سرم را ناگهانی تکان ندهم. تا فرشتگان سقوط نکنند!!!
2. جگر
حدودای شش بعد از ظهر بود که گوشیم زنگ خورد. تا برداشتم قطع کرد. چندین بار تکرار شد. بهش تماس گرفتم. یه دختر خانم بود:
من(دختره): سلام. از گوشی شما چند باری با من تماس گرفته شده. بفرمایید(ا. جدی میگی. خوب حتما کار داشتم که زنگ زدم)شما؟(نشناختی؟) نه متاسفانه. معرفی کنید لطفا.(ا. یعنی واقعا نشناختی؟)خانم معرفی کنید. نه نشناختم.(حدس بزن)میبخشید. قطع میکنم. هر وقت خواستید معرفی کنید تماس بگیرید. مزاحم هم نشید.
بله القصه چند بار دیگه هم زنگ زد و قطع کرد. شماره اش رو دادم بابام تماس بیگره ببینه کیه. بابا هم که قربونش برم زنگ زد. تا صداش رو فهمید قطع کرد و گفت که خانومه!!! تا اینکه دختره دوباره تماس گرفت که پسر خوب من خط اعتباری دارم. بهم زنگ بزن. تا بگم کی هستم و قطع کرد:
الو. بفرمایید. معرفی کنید(مهسا هستم. و نه تو من رو میشناسی و نه من تو رو میشناسم. فقط همینقدر میدونم که تو یزدی هستی.) پس شماره من رو از کجا گرفتید؟ برای چی اصلا به من زنگ زدید؟( شماره تو رو شانسی گرفتم.)شانسی گرفتید؟!؟!مگه میشه شماره رو هم شانسی گرفت؟ شما شانسی از یه نفر شماره من رو گرفتید؟!؟!؟!؟(شانسی شماره گیری کردم) بسیار خوب. اونوقت چیکار میتونم بکنم براتون؟( خیلی کارا. میخوام باهات دوست بشم. تو جگر منی. منم جگر تو ام. اگه بخوای همدیگه رو میبینیم. با هم میریم بیرون. خیلی کارا میشه کرد)میبخشید خانم. ولی من تا الآن از این کلمه استفاده نکردم و بعدا هم نخواهم کرد. در مورد این شیوه دوستی هم اصلا موافق نیستم. راه درستی نیست. روش درستی نیست.( چرا که نه؟ جواب میده) نه نمیده. من با توجه به چه شناختی با شما دوست بشم؟( خوب آشنا میشیم. همدیگه رو میبینیم.) من نمیتونم.( اصلا تو فعلا چیزی نگو. فکر کن بعد بگو) من وقتی جوابم معلومه چه فکری بکنم؟( نه الآن جواب نده، فکر کن)بسیار خوب. تا فردا ساعت شش اگر تماس گرفتم که با هم دوست خواهیم بود. اگر نه شما بیزحمت دیگه با من تماس نمیگیرید. (فقط بدون من تا الآن واسه هیچ پسری اینقدر منت کشی نکردم.)بسیار خوب
البته در مورد آخرش حق داشت. من خیلیش رو سانسور کردم. وگرنه کم رو مخم کار نکرد تا تونست مجابم کنه که روش فکر کنم. از اول جوابم مشخص بود که نه هست. شب موقع خواب رفتم تو فکرش. دیدم که اگر من بهش جواب ندم حتما یه نفر پیدا میشه که جواب بده. اگه اون نفر یمقداری هرز بره، مهسا پتانسیلش رو داره! بهتره خودم بهش جواب بدم و کنترل این دوستی رو هم خودم به دست بگیرم. میتونم مراقب هردومون باشم. خلاصه با همین فکر خوابیدم. صبح توی محل کار به فکرم رسید که با مادرم جریان رو در میون بگذارم. توی خونه کشیدمش توی اتاقم و نشستیم حرف زدن. و گفت چطور میخوای مطمئن باشی که وقتی با تو هست با کس دیگه نیست. وقتی گفته واسه هیچ پسری اینقدر منت کشی نکردم گفته که چجور آدمی بوده و هست. و اینجور چیزا که من جوابی نداشتم. در نهایت قرار شد که باهاش تماس بگیرم و بگم که تنها به شرطی میتونم باهاش باشم که:
1. مادرم باید ببینتش.
2. یک هفته آزمایشی باهاش دوست خواهم بود. و تمام این مدت زیر نظر میگیرمش. اگر قدمی رو خطا برداشت. از نظرم دور نمیمونه. و آخر هفته بهش جوای قطعی میدم.
تماس گرفتم و اینها رو گفتم. و گفتم پشت تلفن من خیلی راحت نباشه موقع حرف زدن. چرا؟ چون خطم کنترله و توضیح دادم که چرا خطم کنترله و چطور یه خط کنترل میشه و چطور هست که در هر صورت خط یک نفر وقتی کنترل باشه وقتی خط دیگه هم بگیره باز کنترله. و اینطوری هم یکم ترسوندمش. البته بهش هیچ دروغی نگفتم. هر چی گفت. گفتم که فعلا مشخص نیست. بعدا معلوم میشه. بهم گفت که شرایطط خیلی سخته. باید فکر کنم. و بهت جواب میدم. بعدا اس ام اس زد که نمیتونه با شرایطم کنار بیاد.
پینوشت: نمیدونم چرا تازگیها تلفنها و ایمیلهای مشکوکی بهم میشه. شاید دوستان «سازمان اطلاعات و امنیت ملت ایران» میخوان ازم آتو بگیرن و من دستشون نمیدم!!!!
3. پرینتر
به سلامتی چند وقتی هست که یه چهار کاره رنگی اچ پی گرفتم. از روز اول ورودش تا زمانی که جوهر مشکیش به کتر از یک چهارم رسید و جوهر نگیش نصف شد کمتر از دو روز بود! و اینهمه بخاطر پرینتها و کپیهایی بود که پدر محترم لازم داشت! در همین مدت پرینتر مذکور تقاضا کرد تا به اینترنت متصل بشه و برای درایورش آپدیت بگیره. الهی انگشتانم قلم شود که دیگر اجازه ندهم. اجازه دادن همان و قهوه ای شدن کلیه روحیاتم به صورت همزمان همان! لطف کردند و بروز شدند. فقط یه نکته اینکه بعد از بروز شدن دیگه هیچ چی درست کار نمیکرد. پرینت رنگی میگرفتی. سیاه سفید میزد و برعکس. سایز ها رو اشتباه میکرد. نمیشد سایز کاغذ تعریف کرد و کلی مسائل دیگه. که مجبور شدم کلا پاکشون کنم و همون درایور قبلی رو نصب کنم. البته هنوز هم گاهی میشه که لطف میکنن و پرینت نمیگیرن. و وقتی کامپیوتر رو ریست میکنی همه رو با هم میگیرن!
شرط میبندم نصف این مسائل، بلکه در مواردی 95درصد مشکلات کامپیوترم مربوط به این سیستم عامل مزخرف ویستا 64 بیت هست. که خیره سرم 500 مگ اجازه آپدیت به سرویس پک دو بهش دادم و از اون زمان دیگه جنین هم نیست!
4. بسمه تعالی
در ادامه مورد شماره سه، چند روز پیش بابا یه متنی رو خواست تایپ و پرینت کنم. از اونجایی که با بابا همیشه سر درشت نوشتن اون و ریز نوشتن خودم مشکل دارم. برای اینکه دعوامون نشه درشتش کردم. مخصوصا بسمه تعالی اول صفحه رو. و پرینت کردم و دادم به بابا. روز بعد. ظهر که اومد خونه همون نامه رو دیدن با این تفاوت که بسمه تعالی تبدیل به به نام خدا شده و به صورت ریز و همسایز بقیه نگارش شده. وقتی دلیلش رو پرسیدم جواب گرفتم که بسمه تعالی به این درشتی فقط به درد روی سنگ قبر میخوره.
پینوشت: کلمه ای که معمولا روی سنگ قبر نوشته میشه، هوالباقی هست. من که تا الآن سنگ قبری ندیدم که روش بسمه تعالی حک شده باشه!
5. فاینال دستینیشن چهار
جاتون خالی جمعه پیش گوسفند کشته بودیم واسه مصرف خودمون و ضهر هم میخواستیم دل و جگرش رو میل کنیم. دستور شد که شیخنای بیچاره و قلک زده. نون رو تهیه کنه. لاجرم به نانوایی رفتم. در همی زمان شولی تماس گرفت و تقاضای ملاقات کرد. بهش گفتم ربع ساعت دیگه خونه ام. بیاد. القصه تشریف فرما شدند و بسی مشعوف شدیم که کارت عروسی میرزای عزیز رو دریافت کردیم. تالار پذیرایی فلان. دوشنبه. مخصوص یک نفر.
ظهر دوشنبه ساعت 12.5 با مشتی تماس گرفتم که کادو رو چکار کنیم. و بهش پیشنهاد دادم که به میرزا زنگ بزنه و بگه در حد 40000تومن چی لازم داره براش بگیریم؟ که فرمودند شما فعلا فکرش نکن. یکاری میکنیم. تا اینکه ساعت 5 دوباره باهاش تماس گرفتم که کی میریم و این صحبتا. که گفت من و شولی تصمیم گرفتیم که نریم. رومون نمیشه. من بیچاره هم که دیدم تنهایی هم که خیلی ضایع هست برم، قید حمام و چیزهای دیگه رو زدم و رفتم بیرون ویدو کلوپ یکی از دوستان واقع در صفائیه. توی ویدئو کلوپ چند تا فیلم جدید انتخاب کردم. هری پاتر و فاینال دستینیشن چهار و چند تای دیگه. که وقتی داشتن رایت میشدن مشتی تماس گرفت که بیا بریم. الهی خدا به اموراتش رسیدگی کنه که هیچ کارش رو برنامه نیست! هیچی دیگه. رایت شده و نشده چند تایی رو برداشتم و با سرعت شکاری بمب افکن یورو فایتر و یا احیانا تایفون! خودم رو به تالار رسوندم. با علی تماس گرفتم که ایشون فرمودند که بمون. ما هنوز تو راهیم. سوار ماشین شدم و موندم. به فکرم رسید که الآن نه لباس درستی دارم و نه صورتم مرتب هست و از همه مهتر کارت ندارم! دوباره یه راند دیگه هم کورس گذاشتم تا خونه و در عرض ربع ساعت کت شلوار و کراوات پوشیده و با صورت تراشیده و زخمی شده در اثر سرعت زیاد! و کفشهای تازه واکس خورده و البته با کارت عروسی در جیب راهی محل مقرر شدم.
دیدم که بله مشتی و شولی هم رسیدند و یک گل خوشگل هم کنارشونه.
چرا نشده که من عروسی برم و واسه زیر صد نفر کراوات ببندم؟!؟!؟ یکی از آقایونی که اونجا ازم خواست براش کراوات بزنم، احیانا نفر قبلی مامور اعدام بوده. چون طرز بستنش فقط به درد حلق آویز کردن میخورد!!!
فاینال دستینیشنی که گرفتم پرده ای بود. مجبور شدم سیصد مگ دانلودش کنم.
آقای شولی. بیزحمت دقت کنید که رو هاردمه!
6. جنبش
دیدم همه جا صحبت از جنبش و حرکت و این صحبتا هست. از جنبش سبز و ما هستیم و شما نیستید! و غیره و ذلک بگیرید تا جنبش کمیته آزادی بخش فلسطین و قبرس و گواتمالا! منم هوس کردم یه جنبش رو طراحی کنم و کمی هم کیف کنم که از سران یک جنبشم!!!! جنبشی که من میخوام راه بندازم یه جنبش اجتماعی هست. یعنی سیاسی نیست. قابل توجه دوستان وزارت اطلاعات البته! جنبش اهدای خون. جنبشی که در تاریخ مشخصی با هم جمع میشیم و به پایگاه خونگیری میریم و خون اهدا میکنیم. مردان تا چهار بار در سال و خانمها هم تا دوبار در سال میتونند که خون بدن. این فرصت خوبیه برای همه ما تا باز هم با خونمون جونی رو نجات بدیم. به نظر من خونی که زمانی لازم بود به زمین بریزه، الآن لازمه وارد بدن یک نیازمند به خون بشه. و هیچ فرقی هم با مثال قبل نداره. در آینده یک صفحه و یک بنر برای اینکار طراحی میکنم. اخبار بعدی رو بعدا بهتون میگم.
شیخنای عزیز
پاسخحذفهمیشه از طرز بیانتانبا چاشنیهای وافر ظنز ، لذت برده و میبرم.
این دفعه هم کولاک بود..یه اسپند دود کن چشمت نزنم!!!!!
آخه آدم عاقل؟! نه شیخنای عاقل! یکی نبود بهت بگه تو چه کارهای که میخواستی هوای اون دختره رو داشته باشی؟ اون اگه عاقل بود که اینکاراو نمیکرد ..طفلی مشکل روانی عقلی داشته!دیگه خواهشن بیخودی برای کسی از این دلسوزیا نفرمائید.
راستی؟!منتظر جنبشهای اهدای خونیتان هستیم!
ب امید سلامتیه پرینتر رنگیتان.......
یا شیخنا
پاسخحذفوبلاگتان را نظر انداختیم...فرمودیم از برایتان سه باکس سبگار ترک بیاورند..مطالب در خور ما بوده و سرورمان از پس آن آمد...
خادم
قائم مقام فراهانی
به این میگن وبلاگ... تو هر نموره مطلب یه نکته میشه پیدا کرد...
آرمینوف
شرمنده معین
پاسخحذفراس مگی ! باشه باسی میومدم نظر مدادم! ولی مطمئن باش همشون را خوندم!
در بهترین فرصت میام نظر مدم
☼PhoeniX ☼
پاسخحذفسلام معین
حالا فهمیدم چرا نمیتونستم توی قسمت نظراتت چیزی بنویسم
:))
ببین اون دختره توی سازمان ما نیست
(سازمان امینت و اطلاعات رو میگم)
خیالت راحت
اون افغاتی هم دروغ گفته ملائکه نبوده شیپش بوده
اون یک هم بن لاده بوده نه پیامبر
:))
در مورد پیرینر
من چند بار مطالب تو رو پیرین گرفتم و خوندم
ولی نمیشد نظر بزارم
ماشالله چقدر زیاد مینویسی؟
در مورد گره کره باد
دستت درد نکه
خوبه ادم همه جا بدرد بخور باشه
در مورد خودم
عمرا از ستاره هام جدا بشم
راستی
حال و هوای وبلاگ بازی رو ندارم
سرعت اینترنتم خیلی زاغات شاید هم ذاقارت شده
بهر حال
ADSL ماهی 10 تون به کارم نمیاد
بازم میام پیشت
لوپوووووووووووو
به به فینیکس عزیز.
پاسخحذفچشممون به جمالت روشن شد.
خوشحالم میبینمت. دلم تنگ شده بود وایه واژه لوپو!!!
☼ PhoeniX ☼
پاسخحذفمعین من که خیلی میاومدم اینجا
ولی خوب میدونی
توی قسمت نظرات
اونجا که نوشته مشخصات
من هر بار اسمم رو انجا مینوشتم
ولی اونجا این کارکترهایی که کنار اسمم هست رو قبول نمیکرد
و
میگفت مشکل در بروز ارسال!
یا یک همچین چیزی
ببین
من چقدر غلط املایی دارم
سرعت تایپم خیلی کند شده
اعصاب هم ندارم
نمیفهمم چی می تایپم!
بهر حال
راست اینتر نت اکسپلور 8 رو امتحان کردی
بعضی از سایت ها رو بد باز میکنه
نوشته ها از چپ به راست هست
هیچ جوری هم درست نمیشه
من 7 رو نصب کردم راضی هم هستم
میخواستم بگم
قبلا میگفتم وبلاگت مشکبل داره
برای اینترنت اکسپلور من بود
شرمنده اخلاق ورزشیت
ببین
از اونجا که از واژه لوپو خوشت اومده
من هم دیگه بهت نمیگم لوپووو
راستی
عکست رو با کرول به این روز انداختی یا با ایل یو استرا تور؟
خوب میشه. نگران نباش. بهت قول میدم همه چی خوب میشه سرعت تایپت هم خوب میشه. غصه نخور پیر میشی:دی
پاسخحذفIE8رو هم داشتم و امتحان کردم. مشکل خاصی ندیدم. شاید چون من ازش خیلی استفاده نمیکنم ندیدم. من برای وبگردی معمول از فایر فاکس و برای وبگردی تحت نظارت پروکسی! هم از کروم استفاده میکنم:دی
عکس رو هم با فتو شاپ.